سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه ، خوشه انگوری به او داد و گفت : «اگر تو خدا هستی، پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.!» فرعون یک روز از او فرصت گرفت ...

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درِ خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید : «کیستی؟»

ناگهان دید که شیطان وارد شد و گفت : «خاک بر سرِ خدایی که نمی داند پشت در کیست!» سپس وِردی بر خوه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت :«من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آن وقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟!».





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1056
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924627
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 7:48 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات